رقیه توسلی/
۶ روزی میشود پریزِ زبان را کشیدهام و بهوضوح کمحرفتر شدهام. دارم به تلنگر جناب روانشناس عمل میکنم که برای سکوت، وقت بگذار و آگاهانه به صدای اطراف گوش کن.
هرچند کمی غریبگی میکنم با خود تازهام اما عیبی ندارد... درعوض کاشفتر و باذوقتر از همیشهام و مستمع باحوصلهای شدهام که متکلمها توی پوستشان نمیگنجند دیگر.
مثلاً این آدمِ نو، نعناع و جعفری که میخرد از سبزیفروش، رختها را که میبرد بالکن، توی صف عابربانک، عصاره اکالیپتوس که میچکاند توی دستگاه بخور، میانه ترافیک، وقت دَم دادن عدس پلو، ساعت کتابخوانی و... گوشهایش را بیدار نگه میدارد. جوری که ملتفت شده باید کم کم عدالت را بین حواس پنجگانهاش رعایت کند.
راست میگوید جناب مشاور... بهدرستی مکثها و سکوتها با روان بشر ارتباط مستقیم دارند... اصلاً زلال میشود آدم کم سخن... حالش میچرخد... از هر وقت دیگری واقعیتر میبیند و میشنود و زاویه نگاهش میشود آنی که باید باشد.
توی همین زمان کوتاه که روی تهذیبِ زبان متمرکز شدهام، صداهای رنگارنگ از در و پنجره و زمین و آسمان سرازیر شدهاند به زندگیام. اصوات خوب و بد. مثلاً توی این ۶ روز ناقابل دستم آمده گنجشکها به اندازه آدمها پرحرفند... مادرها بیامان به بچهها دیکته میگویند... کودکان، نق نق و شادیشان در کفه ترازو برابر است. فهمیدهام که سالهاست میان انبوهی از فعالان و شاغلان خانگی، در معیت خیاط و آرایشگر و معلم و آشپز و برنامهنویس و نقاش و موسیقیپرداز نفس میکشم.
پای قصه مادربزرگ همسایه، اثرگذارتر فهمیدم حیوانات دلشان از دست ما خون است. همچنین درختان و رودها. صدای نحیف پارچه فروش سیار هم نشست در سرم. دوزاریام افتاد که چقدر میشود پشت تلفن دروغهای شاخدار تحویل دیگری داد.
توی این چند روز، گوشهایم از ناسزا و کلمات خشمگین شهر هم پُر شد.
فهمیدم برخی هم برای میهمانی عروس و داماد، کلهپاچه بار میگذارند.
پا به پای دختر خانومی که خبر شاغل شدنش را میداد به مادرش، سرمست و شاد شدم و شنیدم پدری پول کافی ندارد برای پسربچهاش دوچرخه بخرد.
اعتقاد: کلمات و جملات و زبانها و اصوات بهانهاند... گاهی در سکوت میشود قد یک دنیا گفت و شنید... اگر پای خواستن وسط باشد!
نظر شما